با یاد دوست
آه که چون محمد چشم از جهان فروبست، دنیا در تلخ کام کابوس مرگ فروخفت؛
کدامین همهمه پژواک فریاد فاطمه را بی بازگشت کرده است؟
کدامین شهرفرنگ چشمان مدینه را این چنین حریصانه فریفته است؟
اهریمن، چه شرافتمندانه می تازد!
جهالت، چه قدیسانه بازیافته می شود!
امروز حجاز، دیروز محمد است؛
پیمان غدیر در دخمه ی این سینه های سنگین زنده به گور گشته است،
صحابه برملک مولای خویش دست یازیده،
بت بزرگ خلافت از پس نقاب نفاق، سیمای سنت یافته و
سنت محمد معتکف خانه ی کوچک فاطمه گردیده؛
تا چشمی نبیند، تا گوشی نشنود؛ انذار قرآن ناطق را، تبشیر بانوی عترت را.
در کورسوی این کوره ی سرد، شمعی از دور سوسو می زند
و سرشک آن، نور دیدگان فاطمه؛
آن دم که این اشک فروبنشیند، مدینه در غربت خویش به قعر تاریخ هبوط خواهد کرد...
و زهرا منتظر است، منتظر ...
بر در سرای علی؛
اینجا خندق است و
احزاب، اصحاب
و دردانه ی احمد؛
رادمرد پیکار...
و زهرا منتظر است، منتظر ...
فدک سلاح او،
دلیل ادعای او
و بهانه ی انقلاب او...
و زهرا منتظر است، منتظر ...
چشم افلاک امروز دوخته به راه فاطمه است
و وارث محمد؛
همو که خانه زاد رسالت است و دست پرورده ی رسول،
قدم در راه کوچه های تنگ مدینه می نهد؛
گویا محمد به عزم طائف گام برمی دارد،
تا بگوید و بازگوید و متذکر شود...
و زهرا منتظر است، منتظر ...
آنجا که مدینه نگاه از پرتو احمدی برمی تابد،
دیگر فاطمه را یارای چراغ افروزی بر فردای بی فروغ حجاز نیست ...
و زهرا منتظر است، منتظر ...
تا وثیقه ی الهی که با دستان آسمانی مریم و ساره و آسیه و کلثم در زمین به ودیعه نهاده شد،
بر شانه های یگانه مولود حریم خدا، تا سرای او، بهشت، بدرقه شود؛
و زمین به کفاره ی کفران امانت، تا صبح موعود سرگشته ی بوی فاطمه گردد ...
و زهرا منتظر است، منتظر ...